(فقط عشقم) just my love part2
ما با ss501 کره ای شدیم (داستان)
داستان ss501
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
لينك باكس پيشرفته لينك من
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ما با ss501 کره ای شدیم (داستان) و آدرس wearekoreia-story.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 11087
تعداد مطالب : 24
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

آرشيو وبلاگ
آبان 1390
شهريور 1390


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 15:50 :: نويسنده : samira

سمیرا ترسیده بود و چیزی نگفت بعد از خرید اونو به خونش رسوندن و گفتن 2 روز دیگه صبح اماده باشه مایان دنبالش سمیرا هم فقط نگاشون کرد و سرش رو به نشانه ی رضایت تکون داد و وقتی به اتاقش رسید

سمیرا- صدای ضبت چغدر زیاده؟؟؟

اینو گفت و وارد اتاقش شد ولی سریع برگشت بیرون

- مگه میشه ...مگه این اتاق خالی نبود ...

به فکرش رسیده بود که به بهانه ی کم کردن صدای ضبت به اون سمت بره ودر بزنه تا از این تنهایی در بیاد شاید میتونست باهاش دوست بشه رفت در زد و توی دلش ارزو می کرد دختر باشه...

-کیه...

- من توی اتاق بقلی ساکنم میشه در رو باز کنید...

- اومدم

همین طور که صدا نزدیک میشد مشخص میشد مال یه مرده سمیرا هم با نا امیدی یه اهی کشید و منتظر موند...و بلاخره در باز شد سمیرا از شدت تعجب چشماش گرد شده بود و هی می گفت...

- تو... تو... تو ...

- اره من ...هه....منو نمیشناسی؟؟؟نه؟؟

- هی تو اینجا چی کار میکنی؟

- مگه ساختون رو خریدی ؟ تازه یکی از اشناهام اینجاست...

-  هی موریونگ ...اشنای تو اینجا کیه؟

- دوست دخترم...

- پس دوست دخترت توی خونست بزار ببینمش شاید با هم دوست شدیم...

- نه ...ناچ ناچ ... من به دوست دخترم خیانت نمیکنم...

- مگه من گفتم خیانت کن تازه یادت نمیاد امروز چیکار کردی اونم فقط به خاطر دوست دخترت بود نه؟؟؟

- دقیقا...

- چقدر تو ...واقعا که برای به دست اوردنش حس حسادتش رو تحریک میکنی؟؟

- نه خیر من هرگز این کارو نمیکنم...

موریونگ سریع در رو بست تا خیت بالا نیاره و با خنده های بلند رفت و روی تختش دراز کشید...سمیرا هم با صدای بلند میگفت ...

- پسره ی احمق فردا با یکی دیگه دوست میشه اومد واسه یه روز خونشو عوض کرد ...

فردا که سمیرا به دانش گاه رفته بود همه بهش نگاه میکردند و میگفتن مبارکه... تبریک میگم... و از این جور حرفا..سمیرا داشت شاخ در میاورد که موریونگ رو دید و به سرعت به پیشش رفت سه تا از دوستای موریونگ هم  اونجا بودن و تا سمیرا رو دیدن اونو نشون دادن و موریونگ هم نمیدونست بترسه یا بخنده...

- هی موریونگ اینجا چه خبره؟؟؟

- سلام چطوری؟؟؟

- چی شده مو ریونگ؟؟؟ ها...

جانی-من دوست موریونگ هستم مثل شما یه خارجی هستم و اینم جی یانگ و اینم  موهیون هستن و از اشنایی با شما خوشبختم...

- موریونگ بهت میگم چی شده ؟؟؟ الان با لبخند میگم ولی بعد دیگه اینجوری نیستما...

موهیون – سمیرا خانم اینجا  اینچیزا ادیه مثل ایران نیست چرا عصبانی میشین ؟

جی یانگ – راست میگه حالا خوبه موریونگ واقعا تو رو دوست داره و با تو تا اخرش میمونه حالا گفتنش که چی شده ناراحتی نداره...

- یعنی چی همه راه میرن به من تبریک میگن...

جانی- اخه موریونگ تا حالا به هیچ دختری انقدر پا نداده بود...

اونا در حال بحس بودن که موریون یواش در رفت...

- دقیقا بگین موریونگ چیا گفته تا من به خاطر حرفاش ازش تشکر کنم...

جی یانگ – من میگم .............................


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: